زیبا...

  • بی نام
  • دوشنبه ۲۶ بهمن ۹۴
  • ۱۰:۱۸

داشتم به وبلاگ دوستان سرکی میکشیدم که  به پست چالش شعر آقاگل برخوردم و این شعر زیبای حافظ به ذهنم رسید چون در نظرات فقط بیتی از شعرو میشد گذاشت گفتیم الباقی رو در قالب پست در این مکان قرار دهیم باشد که تمامی دوستان لذت ببرند:

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید

گفتم که برخیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او ، از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن برآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سرآید

ابتدایی یادت بخیر

  • بی نام
  • دوشنبه ۱۹ بهمن ۹۴
  • ۰۱:۰۹

یک دفه یاد این شعر چهارم دبستان افتادم هنوزم که میخونمش کلی سرحال میام :)

باز باران با ترانه

با گوهرهای فراوان

می خورد بر بام خانه

یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرمو نازک

چست و چابک

با دو پای کودکانه

می دویدم همچو آهو

می پریدم ازلب جوی

دور میگشتم ز خانه

می شنیدم از پرنده

داستان های نهانی

از لب باد وزنده

رازهای زندگانی

بس گوارا بود باران

وه چه زیبا بود باران

می شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی, پندهای آسمانی

بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی خواه تیره خواه روشن

هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا

یادش بخیر چه دورانی بود

سال های زندگی

  • بی نام
  • يكشنبه ۱۸ بهمن ۹۴
  • ۱۲:۰۳

داشتم در فضای مجازی گشتی میزدم که به جمله ای برخوردم که میگه :

مردمی که بیشتر ورزش میکنند ، بیشتر عمر میکنند ….

اما چند سال بیشتر را در باشگاه عرق میریزند !

جالب بود برام نمیدونم شاید درست بگه راستش خودم که برهمین عقیده ام شایدم بیشتر، اصلا عمر طولانی میخوام چیکار تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم کاره مفیدی نکردم که هیچ باعث ناراحتی خیلیام شدم نمیدونم شماها چه استفاده ای کردید از عمری که ازتون گذشته شاید کارهای مفیدی انجام داده باشید شایدم نه من که خیلی دارم به این موضوع فکر میکنم هر روز یکی از ذهن مشغولی هام اینه که چه کاره مفیدی تو این بیستو اندی ساله زندگیم انجام دادم  که یادی از من در تاریخ باقی بمونه یا این که آیا اصلا کاری میتونم انجام بدم که مثله خیلی از شخصیتهای بزرگ خیام ، کاشانی و خیلیای دیگه بشم ؟؟؟ چون اگه کاری نتونم بکنم اصلا برای چی زندگی کردم  وجود من چه فایده ای داره برای آدما اصلا آدما نه برای اطرافیانم چه سودی داره آیا بود و نبود من فرقی در زندگی دیگران ایجاد میکنه؟؟؟

من که خیلی بهش فکر میکنم شما چطور؟؟

روزهای سخت دانشجویی ...

  • بی نام
  • جمعه ۱۶ بهمن ۹۴
  • ۲۳:۲۸

داشتم به خاطراتی که در این چند سال دانشگاه برام اتفاق افتاده بود فکر میکردم 

یکی از روزهای ترم سه بود اواخر اسفند از لحاظ پولی به پیسی خورده بودم  اون روز نه من پول داشتم نه هم خونگیم دریغ از یک دوزاری پول نهارو صلف خوردیم گذشت و گذشت تا موقع شام شد هیچی دیگه هی خودمونو میزدیم به اون راه که گشنگی از سرمون بپره اما انگار نه انگار ماهم که پولی نداشتیم تو خونه گشتیم و گشتیم و از سوراخ سمبه های خونه هرچیزه خوردنی بود پیدا کردیم که شامل رشته آشی مقداری عدس مقداری لپه مقداری هم شیوید بود آقایی(خانمی) که شما باشی همشونو با هم قاطی کردیم و مقداری آب قاطیش کردیم و گذاشتیم رو اجاق گاز به امید شام!!! مگه میپخت خدود دو ساعت رو اجاق بود که خسته شدیم گفتیم هرچه بادا باد  آوردیمش گذاشتیم رو زمین من و دوستمم یکی ی قاشق به دست خوشحال که آقا شام داریم :) رفتیم سراغش که آقا چشمتون روز بد نبینه قاشق اولو که خوردیم یک حالی شدیم که نگو و نپرس از بس که تلخ بود تلخا !!! اما چون خیییییلی گشنه بودیم مجبوری چندتایی قاشق خوردیم . خوشبختانه مسموم نشدیم :)

کلا دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم حالا امشب ی چیزی پیدا کردیم ولی مونده بودیم برای روزای دیگه چیکار کنیم خیلی ناامیدانه خوابیدیم ...

فردا صبح که بیدار شدیم نگاهی به گوشی انداختیم و دیدیم بله پیام کوتاه از بانک اومده  وام ریختن یعنی اینقدر خوشحال شده بودیم که سر از پا نمیشناختیم :)) و بلافاصله بسی خوشحال رفتیم خرید  :))

دوری...

  • بی نام
  • شنبه ۱۰ بهمن ۹۴
  • ۱۰:۱۸

با عرض سلام 

دوستان عزیز با عرض پوزش به دلیله برخی مشکلات چند روزی در جمع شما دوستان عزیز و وبلاگ نویس نخواهم بود 

تا روز بازگشت از تمام شما خداحافظی میکنم