ابتدایی یادت بخیر

  • بی نام
  • دوشنبه ۱۹ بهمن ۹۴
  • ۰۱:۰۹

یک دفه یاد این شعر چهارم دبستان افتادم هنوزم که میخونمش کلی سرحال میام :)

باز باران با ترانه

با گوهرهای فراوان

می خورد بر بام خانه

یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرمو نازک

چست و چابک

با دو پای کودکانه

می دویدم همچو آهو

می پریدم ازلب جوی

دور میگشتم ز خانه

می شنیدم از پرنده

داستان های نهانی

از لب باد وزنده

رازهای زندگانی

بس گوارا بود باران

وه چه زیبا بود باران

می شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی, پندهای آسمانی

بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی خواه تیره خواه روشن

هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا

یادش بخیر چه دورانی بود

  • نمایش : ۴۸۰
  • saied davoodi
    آی گفتی.

    :)
    سعادت سلیمانی
    دوران ابتدایی و کودکی که هیچ...
    دارم فکرشو میکنم چن وقت دیگه باید بگیم جوانی هم بهاری بود و بگذشت...
    آره خوب قشنگی زندگی هم به هم ایناس دیگه :)
    مهدی ابوفاطمه
    لایک
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">