دلی که خاک می خورد...

  • بی نام
  • جمعه ۲۹ ارديبهشت ۹۶
  • ۲۳:۲۱

سلام سلام 

سلام به همه دوستان عزیزی که هنوز نا امید نشدید و هنوز وبلاگ منو دنبال میکنید

راستش این چند وقت اصلا حوصله نوشتن نداشتم دروغ چرا الانم حوصله نداشتم 

اومدم یک سرکی به وبلاگ بکشم ، همینجوری  گذرم خورد به پست هایی که گذاشته بودم

و کلی یاد گذشته برام زنده شد کلی خاطرات برام زنده شدن واقعا دلم شاد شد از این خاطرات

برای همین هم تصمیم گرفتم از این به بعد با این که خیلی سرم شلوغ شده و راسیتش دیگه زیاد 

موردی گیر نمیارم که بخوام  بنویسم ولی بازم  وقتایی که بتونم حتما می نویسم

از همراهی شما دوستان هم سپاس گذارم.

آرامخندهآرام

جوانی که پیر است

  • بی نام
  • سه شنبه ۱ تیر ۹۵
  • ۰۰:۰۷

از چرخـــــش روزگــــار،دگــــر سیــــــــــــرشــــدم

از روز و شـبـــــم خسـتـــــــه و دلــگیــــــر شـــــدم

مـــــرگ هـــــم نمیـــــگیــــــرد ســـــراغــــــی از مــــا

بــــه خیـــــالـــــش که جــــوانم،به خــــدا پـیـــــر شــــدم

روزهای برباد رفته !! یا نرفته!!

  • بی نام
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۹۵
  • ۱۹:۲۷

داشتم پستی از وبلاگ خانومی(آدرس:)) میخوندم  که یاده این روز های خودم افتادم 

الان حدوده چهار ماه و خورده ای است (حسابشو دیگه نمیکنم) که هر دو هفته یکبار کمی بیش و کمی کاست همدیگه رو میبینیم 

یادمه شبایی بود که تا ساعته دو و سه شب بیرون بودیم چون یکیمون حالش خوب نبود و میخواست قدم بزنه اما الان تو این چهار ما و خورده ای 

یک بار اونهم نه تنهایی رفتیم قدم زدیم نمیگم از دستش عصبانیم نه ولی چرا ی کم عصبانیم اونم نه برای این که دیگه اینجوری نیستیم و نه برای خودم 

برای اینه که میترسم این ارتباطشون تا آخر ادامه نداشته باشه و اون از همه چیش برای این رابطش زده از بهترین دوستش زد تا رابطش قوی تر بشه واگر

این رابطه تموم بشه داغون میشه میدونم چون میشناسمش حتی از خودشم بهتر

 الانم براش آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم که زندگیش سرو سامون پیدا کنه چون این چند سال خیلی سختیا کشیده

این روزها هم میگذرد پس غمی نیست.

** راستی فرا رسیدن این فرخنده ماه ،ماه برکت را به همه شما دوستان عزیز تبریک میگم

تلخی روزگار من

  • بی نام
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۹۵
  • ۱۱:۰۰

ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ 
ﻣﺜﻞ ﺯﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﮑﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ﺷﻬﺮ 
ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻮ
ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ 
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﻮﻓﺎﻥ 
ﭘﺮﭘﺮ ﺷﺪ 
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ 
ﻣﺜﻞ ﻋﺼﺮﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ 
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ 
ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ 
ﺗﻮﭖ ﮔﺮﺩﺍﻥ 
ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻇﻠﻤﺖ 
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ 
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺮﺩ 
ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ
ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ

*برگرفته از وبلاگ گردی های بنده در هم میهن :)

**کتاب دارن هاردی رو کسی خوند یا کسی حسشو نداشت بگیره بخونه ؟؟ :)

***دیروز ی تغییر دکوراسیون دادم وبلاگمو اگه مشکلی داشت بگید درستش کنم ممنون میشویم  :)

اون که همیشه هست ...

  • بی نام
  • سه شنبه ۱۷ فروردين ۹۵
  • ۲۳:۳۹

بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید .
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
بزرگی میگفت:
وقتی دلت با خداست،
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند...
وقتی توکلت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند...
وقتی امیدت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند...
وقتی یارت خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند...

همیشه با خدا بمان.

>>چترِ پروردگار، بزرگترین چترِ دنیاست

بعضی وقتا از کسایی انتظارهایی داری که انگار نباید داشته باشی کسایی که براشون اهمیت قائلی ولی تو برای اونا هیچی هستی و هیچ اهمیتی نداری.

بعضی چیزا رو واقعا انتظار داری که بفهمن ولی نمیفهمن نمیدونم واقعا باید چیکار کرد.

به قولی: