رمضان مبارک +روز اول فیلم برداری+ آتش بازی در میدان آزادی

  • بی نام
  • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۳۷

خوب چه بگویم از امروز

بگذار اول بگویم تبریک ، تبریک برای فرا رسیدن این ماه فرخنده

و بعد از آن به شرح حال امروز می پردازم

امروز روز اول فیلم برداری فیلم های مشاوره گروه ما بود

فیلم مشاوره ای که قرار است تا قبل از مرداد ماه برای دانش آموزانی که می خواهند انتخاب رشته دانشگاهی شان را انجام بدهند آماده کنیم

خیلی زمان بر بود، و خیلی ناهماهنگی ها پیش آمد که به لطف حق تعالی فیلم برداری های امروز به بهترین شکل انجام شد.

و الباقی به فردا محول شد.

شرح حالی از فیلم برداری برایتان می گویم

در سالن اجتماع دانشجویان (یا بهتر بگویم لابی ساختمان) شروع به فیلم برداری کردیم یکسری از دوستان رشته معدن که موافقت کرده بودند در فیلم برداری کمک کنند از تصمیم خود منصرف شدند و به هزار زور و زحمت بالاخره بعد از گذشت یک ساعت 3 دوست دیگر از رشته معدن را متقاعد کردیم که به خدا این فیلم نه سیاسی است و نه تجاری ، بلکه فقط و فقط برای حمایت از دانش آموزان کنکوری یا همان دانشجویان جدید این مملکت است که مثل برخی از ما دانشجویان،که بخاطر انتخاب اشتباه به رشته و دانشگاه نادرست وارد شدیم وارد نشوند.

بماند که بعد از موافقت این دوستان چه سوتی هایی رُخ داد (در قسمتی دیگر و زمانی دیگر توضیحات کامل و دقیقی خواهم داد ) بعد از تمام شدن ضبط فیلم اول و استراحت کوتاهی

آمدیم و فیلم دوم را با دو دوست از رشته مهندسی مواد شروع کنیم که به محض این که مجری‌مان سوال اول را پرسید دوستی که از دانشگاه شریف برای فیلم برداری آمده بود گفت من نمیخواهم و من مخالفم :\

و بعد از آن یکسری اتفاقات دیگر (که آن را هم در قسمتی دیگر و زمانی دیگر توضیحات کامل و دقیقی خواهم داد) پی در پی افتاد و در پی این اتفاقات ما از یکی از خوابگاه های دانشگاه علم و صنعت سر در آوردیم

واقعا که دوستان خوبی در این خوابگاه دور هم جمع شده بودند

بخاطر همکاری این دوستان با توجه به مشکلاتی که بخاطر محل فیلم برداری داشتیم توانستیم دو رشته تحصیلی دیگر را هم فیلم برداری کنیم که ساعت 8 شب شد از همه آن دوستان خداحافظی کردیم و بعد از آن سوار بر مترو فرهنگسرا شدیم تا به میدان آزادی برویم در این بین باید در ایستگاه شادمان خط خودمان را تغییر می دادیم و به سمت ارم سبز می رفتیم اما ،

اما در این بین آن‌قدر گرم صحبت بودیم که یادمان رفت چند ایستگاه را گذراندیم و همین که من به دوستم گفتم ایستگاه را رد نکردیم؟

او همچون فشنگ قبل از این که درب های قطار بسته شوند به بیرون پرید و من در پی او بیرون پریدم که نگاهی به تابلوی ایستگاه و نگاهی به دوستم انداختم :/ بله میدان حر ، هنوز به شادمان نرسیده بودیم ، منتظر قطار بعدی ماندیم تا برسد وای که چقدر شلوغ بود نه به آن قطار قبلی که هیچ کس نبود و نه به این قطار که پُرِپُر بود ولی به هزار زور و زحمت وارد شدیم و به مقصد رسیدیم و جدا شدیم، من از مترو خارج شدم و همزمان یک آتش بازی در میدان آزادی رخ داد؛ آتش بازی قشنگی بود. (باید عرض کنم می شود گفت اولین آتش بازی بود که من به این شکل می دیدم در تهران)

و بعد از آن راهی خانه شدم.

ساعت 22:30 خسته

ساعت 23:36 متن تمام

همراهِ...

  • بی نام
  • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۴:۴۰

دو روز بود که از همراه ام جدا شده بودم 

نه این که بخوام اون ترکم کرده بود

کلی از کارهام بخاطرش عقب افتاد  (آخه کارهامون رو با هم انجام میدادیم و یکی اگه نباشه اون یکی لنگ میمونه)

کلی غصه خوردم که چرا بی خبر گذاشت و رفت

این دو روز رو میشه گفت 70 درصدش خواب بودم چون وقتی همراهت نباشه

دیگه حوصله کار کردن هم نداری قبول دارید ؟

خیلی خیلی از دستش عصبانیم 

انقدر اعصابم خورد شده بود از دستش که دیگه نمیخواستم ببینمش و میخواستم یک همراه دیگه 

برای خودم پیدا کنم که بی خبر نزاره بره و منو در کوهی از مشکلات رها کنه

ولی تا آمدم اینکار رو انجام بدم سریع خودشو رسوند

با این که هیچ بهانه ای نداشت یا نمیخواست بگه و بار اولش هم نبود

ولی چون خیلی کمک حالم بود و همراهم بود  بخشیدمش

همراهِ اول 

:)

بارید باران ، باران بارید

  • بی نام
  • چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۹:۱۱

می توان در قاب خیسِ پنجره
چِک چِکِ آوازِ باران را شنید
می توان دلتنگیِ یک ابر را
در بلورِ قطره ها بر شیشه دید
می توان لبریز شد از قطره ها
مهربان و بی ریا و ساده بود
می توان با واژه های تازه تر
مثلِ ابری شعر باران را سرود
می توان در زیر باران گام زد
لحظه های تازه ای آغاز کرد
پاک شد در چشمه های آسمان
زیرِ باران تا خدا پرواز کرد.

خدایی باران یکی از بهترین نعمت هاس

پ.ن: الان داره باران میباره

گرفتاری+ نمایشگاه کتاب+شروع دوباره

  • بی نام
  • شنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۲:۳۹

بالاخره بعد از مدت‌ها تلاش تونستم یک سری به اینجا بزنم 

درواقع یکی از دلایل برگشتنم این بود که به لطف پسرخاله گرامی (آقاگل) در نمایشگاه کتاب امسال با جمعی از دوستان وبلاگی بیان آشنا شدم و با این که خیلی کوتاه در جوار این بزرگواران بودم بسیار خوش گذشت بهم و یاد وبلاگم افتادم و تصمیم گرفتم بیام دوباره شروع به وبلاگ نویسی کنم

این چند ماه درگیر گرفتاری هام بودم، ان شاالله که از حالا دوباره شروع می‌کنم به نوشتن، هرچند که نوشتن من به پای دوستان بیانی نمی‌رسه

از تمام دوستانی هم که با وجود غیبتم همچنان همراهم بودن کمال تشکر رو دارم

دل گیرم...

  • بی نام
  • سه شنبه ۲ خرداد ۹۶
  • ۲۲:۰۳

به نام یزدان پاک

از هرچی رفیقه دلگیرم

از هرچی دوسته دلگیرم

دوستی یعنی چی ؟؟

از درک نکردن آدم ها دلگیرم

+ والا همه میگن رفیق حواسش بهت هست 

+رفیق اگه درکت نکنه پشتتو خالی نمیکنه

-اما من که ندیدم این کارهارو

-یا شایدم رفیق ندیدم

+نه ، رفیق دیدم ولی ...

*نمیدونم فعلا کلا ذهنم مشغوله 

*باید یک فکر اساسی بکنم به حال و روز خودم

/به قول دوستمون تو کتاب اثر مرکب باید از فرمول زیر استفاده کنم تا به هدف هام برسم 

تا دیگه از کسی دل گیر نشم.

کتاب اثر مرکب دارن هاردی

توصیه میکنم بخونید اگه خواهان تغییرات بزرگ تو زندگیتون هستید

ح.ن:این روزای سختم بلاخره تموم میشه فقط امیدوارم کار از کار نگذره :|