موضوع آرامش...

  • بی نام
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵
  • ۰۲:۵۳

داشتم دنباله ی موضوع خوب میگشتم که این شعر حافظ به ذهنم اومد 

البته فقط همون قسمت قرمز رنگ (از نادر اشعاریست که یادم بوده کلا شعر حفظ نمیکنم :)) )

دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را! دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز! باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود مپوشید این خرقه می‌آلود ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را

**گوشیم از این قدیمیاست که با ذغال کار میکنه **

تلخی روزگار من

  • بی نام
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۹۵
  • ۱۱:۰۰

ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ 
ﻣﺜﻞ ﺯﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﮑﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ﺷﻬﺮ 
ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻮ
ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ 
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﻮﻓﺎﻥ 
ﭘﺮﭘﺮ ﺷﺪ 
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ 
ﻣﺜﻞ ﻋﺼﺮﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ 
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ 
ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ 
ﺗﻮﭖ ﮔﺮﺩﺍﻥ 
ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻇﻠﻤﺖ 
ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ 
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺮﺩ 
ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ
ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ

*برگرفته از وبلاگ گردی های بنده در هم میهن :)

**کتاب دارن هاردی رو کسی خوند یا کسی حسشو نداشت بگیره بخونه ؟؟ :)

***دیروز ی تغییر دکوراسیون دادم وبلاگمو اگه مشکلی داشت بگید درستش کنم ممنون میشویم  :)

سال های زندگی

  • بی نام
  • يكشنبه ۱۸ بهمن ۹۴
  • ۱۲:۰۳

داشتم در فضای مجازی گشتی میزدم که به جمله ای برخوردم که میگه :

مردمی که بیشتر ورزش میکنند ، بیشتر عمر میکنند ….

اما چند سال بیشتر را در باشگاه عرق میریزند !

جالب بود برام نمیدونم شاید درست بگه راستش خودم که برهمین عقیده ام شایدم بیشتر، اصلا عمر طولانی میخوام چیکار تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم کاره مفیدی نکردم که هیچ باعث ناراحتی خیلیام شدم نمیدونم شماها چه استفاده ای کردید از عمری که ازتون گذشته شاید کارهای مفیدی انجام داده باشید شایدم نه من که خیلی دارم به این موضوع فکر میکنم هر روز یکی از ذهن مشغولی هام اینه که چه کاره مفیدی تو این بیستو اندی ساله زندگیم انجام دادم  که یادی از من در تاریخ باقی بمونه یا این که آیا اصلا کاری میتونم انجام بدم که مثله خیلی از شخصیتهای بزرگ خیام ، کاشانی و خیلیای دیگه بشم ؟؟؟ چون اگه کاری نتونم بکنم اصلا برای چی زندگی کردم  وجود من چه فایده ای داره برای آدما اصلا آدما نه برای اطرافیانم چه سودی داره آیا بود و نبود من فرقی در زندگی دیگران ایجاد میکنه؟؟؟

من که خیلی بهش فکر میکنم شما چطور؟؟

روزهای سخت دانشجویی ...

  • بی نام
  • جمعه ۱۶ بهمن ۹۴
  • ۲۳:۲۸

داشتم به خاطراتی که در این چند سال دانشگاه برام اتفاق افتاده بود فکر میکردم 

یکی از روزهای ترم سه بود اواخر اسفند از لحاظ پولی به پیسی خورده بودم  اون روز نه من پول داشتم نه هم خونگیم دریغ از یک دوزاری پول نهارو صلف خوردیم گذشت و گذشت تا موقع شام شد هیچی دیگه هی خودمونو میزدیم به اون راه که گشنگی از سرمون بپره اما انگار نه انگار ماهم که پولی نداشتیم تو خونه گشتیم و گشتیم و از سوراخ سمبه های خونه هرچیزه خوردنی بود پیدا کردیم که شامل رشته آشی مقداری عدس مقداری لپه مقداری هم شیوید بود آقایی(خانمی) که شما باشی همشونو با هم قاطی کردیم و مقداری آب قاطیش کردیم و گذاشتیم رو اجاق گاز به امید شام!!! مگه میپخت خدود دو ساعت رو اجاق بود که خسته شدیم گفتیم هرچه بادا باد  آوردیمش گذاشتیم رو زمین من و دوستمم یکی ی قاشق به دست خوشحال که آقا شام داریم :) رفتیم سراغش که آقا چشمتون روز بد نبینه قاشق اولو که خوردیم یک حالی شدیم که نگو و نپرس از بس که تلخ بود تلخا !!! اما چون خیییییلی گشنه بودیم مجبوری چندتایی قاشق خوردیم . خوشبختانه مسموم نشدیم :)

کلا دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم حالا امشب ی چیزی پیدا کردیم ولی مونده بودیم برای روزای دیگه چیکار کنیم خیلی ناامیدانه خوابیدیم ...

فردا صبح که بیدار شدیم نگاهی به گوشی انداختیم و دیدیم بله پیام کوتاه از بانک اومده  وام ریختن یعنی اینقدر خوشحال شده بودیم که سر از پا نمیشناختیم :)) و بلافاصله بسی خوشحال رفتیم خرید  :))